همه ما یک گربه داریم که ته باغ بسته ایمﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍﻫﺐﻫﺎ، ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﺷﺪ! ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻪ ﺑﺎﻍ ﺑﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺒﻨﺪﺩ.ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﻝ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﺪ!ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ!ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ...ﺭﺍﻫﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻌﺒﺪ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﺪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ!!!ﺗﺎ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ!ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ بعدﯼ، ﺭﺳﺎﻟﻪﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭ باب ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺑﺴﺘﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ!!🔘⭕️تحلیل و تجویز راهبردی: خیلی از باورهایی که داریم در گذشته منطق و دلیلی داشته اند. اما داستان این جاست که باورها ممکن است با یک ریشه منطقی و عقلایی بوجود آیند اما زمانی که متولد می شوند ممکن است زندگی مستقلی از ریشه خود داشته باشند. یعنی اینکه آن دلیل (مزاحمت گربه هنگام تمرکز) از بین برود اما آن باور (اهمیت بستن گربه به درخت ته باغ) به زندگی خود ادامه می دهد. بنابراین به زندگی روزمره خود به دقت نگاه کنیم و از خودمان بپرسیم که چرا من به چنین چیزی باور دارم و روی چه منطقی به چنین باوری رسیده ام. مثلا چرا عقد پسرعمو و دخترعمو را در آسمان ها بسته اند!مثلا چرا در مراسم عزاداری، خرما می دهند و شیرینی خامه ای نمی دهند.مثلا چرا دو طرف یک پتو یک کارکرد را دارد؟مثلا چرا پیتزایی ها، نباید صبح ها کار کنند؟مثلا چرا مدیران عامل باید در طبقات بالایی ساختمان ساکن باشند؟مثلا چرا رییس جمهور باید برای دوره چهارساله انتخاب می شود؟ مثلا نمی شود بسته به عملکرد عملکردش از سال دوم به بعد، سال به سال تمدید شود تا شش سال. یعنی بازه ای داشته باشد بین دو تا شش سال؟شاید ما چندین گربه داریم که باید برویم ته باغ و آزادشان کنیم. حداقل برای هواخوری هم که شده سری به ته باغ بزنیم و کمی تامل کنیم.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.